سرویس سیاست مشرق - در هفتههای پایانی سال گذشته از جلسات داخلی یکی از احزاب اصلاحطلب خبر رسید که نظریهپردازان این جریان، طرح شعارهای معیشتی از جانب اردوگاه اصلاحات را موفق ارزیابی نکردهاند و بنا بر این شد که فعالان این جریان، در حرکات سازماندهی شده روی شعارهای «آزادیهای اجتماعی» مانند «حجاب اختیاری» و «موتورسواری زنان» و «حضور زنان در ورزشگاه» و مسایلی در این سطح، مانور دهند تا زمینه برای ملتهب سازی جامعه و ایجاد دوقطبی و در نهایت پررنگشدن دوباره جریان اصلاحات(که به واسطه حمایت تمامقد از دولت روحانی با ریزش اعتبار جدی مواجه است) فراهم شود. البته، ایجاد دوقطبیهای اجتماعی و تقابلسازی با حاکمیت در حوزههای مختلف، یک استراتژی همیشگی در این اردوگاه است، لیکن سال 98، به واسطه در پیش بودن انتخابات مجلس، به این نوع عملیات از سوی جریان اصلاحات ضریب جدی داده است.
هفتهای نیست که به واسطه جریانسازی هماهنگ با خارج از کشور، حول یک مساله اجتماعی یا سیاسی، شاهد التهاب آفرینیهای چند روزه نباشیم. آخرین مصداق از این موجسازیها، به بهانه خودسوزی تلخ یک دختر جوان با نام «سحر خدایاری» در مقابل یک مجتمع قضایی در تهران صورت گرفت. این دختر جوان که ظاهرا با لباس پسرانه در ورزشگاه آزادی حاضر شده بود، به واسطه درگیری با ماموران نیروی انتظامی که او را شناسایی کرده بودند، بازداشت شد. این مرحومه که به گفتهی خانواده سابقه مشکلات روحی جدی و حتی اقدام به خودکشی داشت، در حالی که هنوز دادگاهی برای رسیدگی به اتهام او(که اصل اتهام درگیری با ماموران پلیس بود) تشکیل نشده بود، با ریختن بنزین روی خود، در مقابل دادگاه انقلاب اقدام به خودسوزی کرد که متاسفانه به واسطه سوختگی عمیق، بعد از چند روز بستری در بیمارستان از دنیا رفت. در پی اعلام خبر فوت سحر، ناگهان خبر فوت او به سرخط اصلی رسانههای ضدانقلاب خارج از کشور و رسانههای وابسته به جریان خاص داخلی و البته لشکری از فعالان فضای مجازی با لقب «دختر آبی» تبدیل شد که با طرح این شبهه که او به واسطه حضور در استادیوم به 6 ماه زندان محکوم شد، برای «حقوق زنان» دست به خودسوزی زد. این در حالی بود که خبر محکومیت او به 6 ماه حبس و عنوان اصلی اتهامی آن مرحومه از اساس دروغ بود.
اما حضور پررنگ سلبریتیهای هنری و ورزشی از یک سو، و معرکهگیری برخی نمایندگان همیشه جنجالی اصلاحطلب از قبیل علی مطهری و پروانه سلحشوری و چهرههای سیاسی رادیکال اصلاح طلب از قبیل مصطفی تاجزاده، نشان داد که پای یک حرکت هماهنگ با اهداف سیاسی(با سوءاستفاده از درگذشت تلخ یک دختر جوان) در میان است. در این میان، چهرهای چون پروانه سلحشوری با همانندسازی خودسوزی این دختر جوان با جوان تونسی(که خودسوزی او جرقه تحولات سیاسی موسوم به بهار عربی را زد)، تلویحا خواستار اعتراضات خیابانی و شورش شد!
البته از آتشبیاری برخی سایتهای وابسته به برخی سیاستمداران شناخته شده(که متاسفانه در دو سه سال اخیر، نقش به شدت مشکوکی در «دوقطبیسازی» جامعه به عهده گرفتهاند) با انتشار اولین اخبار جعلی درباره این موضوع نیز نباید به سادگی گذشت. این در حالی است که همین دوسه ماه قبل، در ماجرای قتل بیرحمانه زنی به نام «میترا استاد» توسط شوهر مشهورش(محمدعلی نجفی،از سلبریتیهای اصلاحات)، همین فعالان سیاسی و رسانهای که امروز پیراهن سوخته مرحومه سحر خدایاری را بر نیزه عملیات روانی کردهاند، بسیج شدند تا با زدن انواع تهمتها به زنی که دستش از دنیا کوتاه بود، چهره منتسب به خود را تبرئه کنند.
اما به نظر می رسد که ماجراهایی از سنخ «دختر آبی» و ملتهب کردن فضای روانی جامعه، صرفا یک نوع سوءاستفاده ساده از یک رویداد اجتماعی نیست. میزان هماهنگی جریان ضدانقلاب خارج از کشور با جریانات داخلی، در پررنگ کردن اصل ماجرا و اولویتسازی از آن و بعد افزودن شاخ و برگهای متعدد، نشان از یک هماهنگی خطرناک دارد که باید ریشهیابی شود. سخنان خانم پروانه سلحشوری، نماینده فراکسیون امید که تلویحا آرزوی خود را مبنی بر تبدیل سحر خدایاری به «محمد بوعزیزی» تونسی (که خودسوزی او جرقه انقلاب در کشورهای عربی شد)، تنها یک قیاس ساده نیست و قطعا نشان از یک فضای ذهنی قبلی دارد. اگر از لایهی مجادلات سطح نخست گفتمان اصلاحات درباره مسایل سیاسی روز، فروتر برویم و مروری روی ادبیات تولیدشده توسط «نظریهپردازان» جریان اصلات داشته باشیم، آنگاه چشم داشتن به «تونس» و «الگوی تونسِ» بیشتر رخ می نماید.
اصولا انقلاب سال 2011 تونس موسوم به «انقلاب یاس»، یکی از الگوهای ذهنی سران فتنه موسوم به «جنبش سبز» و حامیان متنفذ آن بود. مرحوم هاشمی رفسنجانی در 4 بهمن 89، در دیدار جمعی از روحانیون چنین گفت:
" حکومت تونس ظرف بیست سال اخیر مبتنی بر قدرت پلیسی و امنیتی به سرکوب مردم آن کشور پرداخته بود و نتیجه آن شد که مردم خسته از ظلم و ستم، قیام کرده و پایان دیکتاتوری در آن کشور را رقم زدند..."
این سخنان شاید به خودی خود، درست و قابلتامل بود، اما وقتی در نظر بگیریم که تنها حدود 20 روز بعد از این سخنان، سران اصلی فتنه(موسوی و کروبی) به بهانه «همبستگی با مردم تونس و مصر» تلاش کردند هواداران خود را به خیابان بکشانند تا آتش رو به زوال فتنه سبز را دوباره احیاء کنند، آنگاه سخنان آن روز هاشمی رفسنجانی معنا پیدا می کند، چرا که این هاشمی همان کسی بود که دو روز مانده به انتخابات سال 88، در نامه معروف «بدون سلام و والسلام» رهبر معظم انقلاب را تلویحا به شورش خیابانی تهدید کرد. جالب اینجاست که موسوی و کروبی در دیدار روز 17 بهمن خود با اسدالله بیات زنجانی(که اصلاحطلبان تلاش داشتند او را به عنوان یکی از «مراجع» طرفدار جنبش سبز جلوه دهند)، در سخنانی کنایهآمیز گفتند:
" صدای آزادیخواهانه مردم مصر و تونس و یمن به گوش مستبدین و دیکتاتورهای منطقه و جهان برسد تا شاید درس عبرتی برای بازنگری و بازبینی در اعمال و رفتارشان" باشد."
و هنوز از اذهان نرفته که فتنهگران در خیابان در ماههای بعد از انتخابات، شعار میدادند که پس از تونس و مصر، نوبت انقلاب در ایران است.
اما در آبان سال 90، مرحوم ابراهیم یزدی، دبیرکل وقت تشکیلات موسوم به نهضت آزادی، در نامهای به راشد الغنوشی، رهبر حزب النهضه الاسلامیه تونس که در ان مقطع اکثریت پارلمان را به دست آورده بود، نامهای نوشت و از او خواست از «انقلاب ایران، درس عبرت بگیرد و به دنبال اسلام میانه رو و غیرایدئولوژیک باشد»!!
«نادر صدیقی»، چهرهای با سابقه امنیتی در دهههای 60 و 70، و از نزدیکان سعید حجاریان(که اکنون با حجاریان و علویتبار و چندتن دیگر وبسایت مشق نو را اداره می کنند)، که به مانند خود حجاریان علاقه زیادی به ثقیلنویسی و نظریهپردازی دارد، در مقالهای در روزنامه شهروند(22 آذر 94) با عنوان « رباعی صلح سوریه را چه کسانی خواهند سرود؟ » می نویسد:
" تونس بعد از انقلاب اسلامی شاید دومین تجربه جهان اسلام است که پایههای پولادین هویت ملی را بر الیاف نرم قانون و حقوق اساسی ملت استوار میکند و آن «توافق طلایی» در لحظه تدوین قانون را به توافق هر روزه شهروندان حول مفهوم تونسی بودن تعمیم میدهد: «این قانون اساسی، گواهی است بر رویای تونسیها و احیای مجدد انقلاب آنها. قانون اساسی جدید یک ملت دموکراتیک و مدنی به وجود خواهد آورد.» (مصطفی بن جعفر، رئیس مجلس ملی تونس) ملتسازی دموکراتیک و «ملت دموکراتیک و مدنی»! این است آن حلقه مفقودهای که فقدان آن در گستره وسیعی از خاورمیانه، جمع بین دموکراسی، حقوق بشر، جامعه مدنی را با هویت ملی دشوار کرده است."
اما ماجرا وقتی جالب می شود که می بینیم، موسسهای موسوم به «اندیشکده توانا» که با هدف آموزش «براندازی نرم» و ایجاد «انقلاب مخملی» در ایران با بودجه و حمایت وزارت خارجه ایالات متحده در اردیبهشت سال 89 ایجاد شد، بارها به «انقلاب یاس» تونس پرداخته و تلاش کرده تا آن را به عنوان الگوی یک «جنبش مدنی» موفق به ایرانیها معرفی کند. به بخشی از مقالهای که اخیرا این اندیشکده در وبسایت خود منتشر کرده توجه کنید:
"تا اواسط ۲۰۱۳، دولت تونس، به رهبری حزب اسلامگرای «نهضت»، اعتماد عمومی را از دست داد و در تهیه قانون اساسی برای کشور ناموفق بود. با این حال، پاسخش به هزاران معترض خواستار استعفای این حزب، بسیج حامیان در یک ضد تظاهرات و ایجاد یک جبهه برای دفاع از مشروعیتش بود. تونس با یک بنبست سیاسی مواجه شده بود.
اتحادیه عمومی کارگران تونس چالش پیدا کردن راهی رو به جلو را قبول کرد. به رهبری حسین عباسی، اتحادیه ائتلافی را به نام ائتلاف چهارگانه همراه با سه سازمان جامعه مدنی دیگر تشکیل داد: اتحادیه کارفرمایان تونس، کانون وکلای تونس، و انجمن حقوق بشر تونس. به این ترتیب، اتحادیه به عنوان شخص ثالث بیطرفی که میتوانست بین دولت و مخالفان میانجیگری کند عمل کرد، که کشور را به سمت اجماع برد."
در بین اعضای «هیات علمی» این موسسه نامهایی چون محسن سازگارا(عضو سابق سازمان مجاهدین انقلاب و چهره نزدیک به بهزاد نبوی)، مهدی خلجی(چهره عضو اندیشکده صهیونیستی خاور نزدیک)، رامین جهانبگلو(تئوریسین جنبشهای مدنی در دوره اصلاحات با حمایت دولت وقت و محکوم امنیتی دهه 80) و سعید پیوندی(جامعهشناس مرتبط با بهاییت که مطالب او در رسانه های اصلاحطلب پوشش داده می شود) حضور دارند. موسسان این اندیشکده مریم معمار صادقی(چهره به شدت جنگطلب نزدیک به موسسات دست راستی و از یک خانواده بهایی که عمدتا از کارمندان ساواک بودهاند) و شوهر او اکبر عطری(دست راست علی افشاری در دفتر تحکیم وحدت در دهه هفتاد و مسوول چماقداران این تشکیلات در دانشگاهها) هستند.
به گفته خود مریم معمار صادقی، علاوه بر وزارت خارجه آمریکا، موسسه «موقوفه ملی برای دموکراسی»(NED)، وزارت خارجه هلند و شرکت گوگل سالانه صدها هزار دلار به این موسسه برای پیشبرد «جنگ نرم» علیه ایران کمک می کنندو فقط در سال 2016، بودجه آشکار این موسسه یک میلیون و دویست هزار دلار بوده است. مریم معمار صادقی کسی است که در سخنرانیهای متعدد مردم ایران را مشتاق «حمله نظامی آمریکا» و راضی از «تحریمها» معرفی کرده است! از همین رو، او یکی از بدنامترین چهرههای اپوزیسیون حتی در خارج از کشور است. اما توانا از سال 89، به شدت روی سرفصلهایی چون استفاده از ظرفیت ان جی اوها، تقابلسازی با حکومت از طریق تحریک جوامع هدف چون «زنان» و «جوانان» و «دانشجویان» و همچنین استفاده از ظرفیت «سلبریتیها» برای ساختن گفتمانهای آلترناتوی در برابر حکومت و سایر اجزای مربوط با «جنگ نرم» و «انقلاب مخملین» کار کرده است و امروز شاهدیم که این سنخ دوقطبیسازیها و موجسازیهای اجتماعی، سر اتاق فکر برخی احزاب و جریانات داخلی در می آورد. لازم به ذکر است که مریم معمار صادقی، مدیر پروژهای با عنوان «IranDisinfo» است که شعار آن مقابله با «کمپین دروغپردازی رژیم اسلامی ایران» است، لیکن ذیل این عنوان، به طراحی پروژههای عملیات روانی و طرحهای تبلیغاتی از طریق انتشار دروغ و اخبار جعلی، با هدف ایجاد موجهای اجتماعی در داخل و واکنشهای منفی در فضای بینالمللی علیه ایران مشغول است. بودجه این پروژه توسط «مرکز ارتباطات جهانی وزارت خارجه ایالات متحده» تامین می شود و بنا بر گزارش بی بی سی فارسی(20 ژوئن 2019) بودجه آن چند میلیون دلار بوده است. معمار صادقی سالانه بابت همین پروژهها فقط از اندیشکده توانا حدود 130 هزار دلار حقوق می گیرد و بعد از او، شوهرش اکبر عطری بیشترین حقوق را، معادل 120 هزار دلار، دریافت می کند.
معمارصادقی در یکی از سخنرانیهایش میگوید «در تاریخ هم که نگاه کنیم جنگ باعث شروع بهتر شدن زندگیها بوده است». او با مثال زدن از سوریه و کوزوو روش مشابهی را برای ایران پیشنهاد میکند و جنگ را برای رسیدن به صلح ضروری میداند.او در سخنرانی دیگری در موسسه هودسون مدعی شده: مردم ایران از خراب شدن اوضاع اقتصادی خوشحالند ، چرا که آن را مقدمه تغییر حکومت میدانند.
البته برای کسی که ارتباطات بسیار نزدیکی با صهیونیستیترین و در عین حال ضدایرانیترین اندیشکده آمریکا، یعنی موسسه FDD(بنیاد دفاع از دموکراسیها) دارد، چیزی جز همین وطنفروشیها و خیانتها انتظار نمی رود. نکته قابل تامل اینکه، مصی علینژاد، فردی که اخیرا انتشار تصاویر خانه میلیون دلاری او در ایالات متحده خبرساز شده است و با بودجه و حمایت سرویسهای اطلاعاتی آمریکا به طور اختصاصی روی پروژه های «شکاف اجتماعی» در ایران حول محور مسایل زنان، حجاب، استادیوم، موتور سواری و امثال اینها کار می کند، از دوستان صمیمی معمار صادقی است و بنا بر گزارشهایی، معمار صادقی حلقه وصل علینژاد به کانونهای صهیونیستی ضدایران در آمریکا بوده است.
وقتی سخن از هماهنگی و همراستایی برخی گروهها و جریانهای داخلی با این گونه کانونهای خارج از کشور و شباهتهای عجیب سرفصلهای کاری ابلاغ شده توسط اتاق فکر برخی تشکلهای سیاسی با نسخههای توانا و وزارت خارجه امریکا می گوییم، دقیقا از چه حرف می زنیم؟ شاید صرفا بازنشر یادداشت فردی به نام سیدمحمود حسینی، استاندار اصفهان و سیستان و بلوچستان در دوره اصلاحات و عضو شورای مرکزی حزب اتحاد ملت (بدیل حزب منحله مشارکت) به خوبی گویای این دعوی باشد. او در یادداشتی اختصاصی برای یکی از کانالهای تلگرامی وابسته به همین حزب نوشت:
"خبر دردناکی بود. وقتی به سحر این دختر مظلوم خبر محکوم شدن به حبس به جرم حضور در ورزشگاه و دیدن بازی تیم محبوبش، داده شد؛ او در جلوی ساختمان دادگستری خود را آتش زد. زیرا در هنگام دستگیری فضای آلوده زندان زنان را دیده بود و پاکی و غیرتش حضور در این محیط را برنمیتابید.
" اینک، باید که پاکان و غیرتمندان در این ظلم ساکت ننشیند. آری؛ امروز ما به مصیبت خود گرفتاریم. این چنین است که کجفهمی و نشنیدن صداهای درون جامعه هزینههایی سنگین بر مردم و کشور تحمیل میکند که نیاز نیست.
راستی؛ چرا تصور میشود حضور زنان در ورزشگاهها مخالف ارزشهای دینی است؟ چرا منکر است؟ و چرا از منظر متولیان دین از منکراتی چون دروغ و دزدی و رشوه بزرگتر است؟ فرق حضور زنان در ورزشگاهها با حضور آنها در خیابانها و پارکها چیست؟
احتمالا خواهند گفت، شرایط اضطرار است و مصداق اکلمیته است. اگر این استدلال را بپذیریم؛ خوب همین الان هم شرایط اضطرار است. آبروی ایران و اسلام از دست رفته است. به علاوه، در اثر این سختگیریها جوانان ما از دست رفتهاند. دلهاشان از ارزشهای شما رخت بربسته است."
یا نگاهی به توئیتهای پروانه سلحشوری(که بابت تبدیل نشدن جنازه مرحومه سحر خدایاری به جنازه محمد بوعزیزی در تونس ناراحت و عصبانی است)، این همراستایی را عیان می سازد:
در این زمینه بیشتر بخوانید:
به نظر می رسد، هر چه به انتخابات مجلس در اسفندماه امسال نزدیکتر می شویم، باید منتظر موجسازیهای بیشتری از قبیل «دختر آبی» و «دختر قرمز» و «دختر سبز» باشیم، چرا که نان برخی جریانهای سیاسی در همین موجسازیها و التهابات اجتماعی است و متاسفانه نشان دادهاند که علیرغم همه شعارهای تنزّه طلبانهای که سر می دهند، برای بقای در قدرت از هیچ اقدامی رویگردان نخواهند بود.